- ۹۶/۰۶/۰۴
- ۰ نظر
روی پشت بام خانه یکی از برادر های بسیجی،اتاقی بود که آن را مرغداری کرده بود.ولی به علت بمب باران استفاده نمی شد.
کف آن مرغداری را آب انداختم وبا چاقو زمینش را تراشیدم.حاجی هم یک ملحفه سفید آورد،با پونز زدیم که بشود دوتا اتاق .
بعد هم با پول تو جیبی ام کمی خرت و پرت خریدم:دوتا بشقاب،دوتا قاشق،دوتا کاسه و یک پتو.
یادم هست حتی چراغ خوراک پزی نداشتیم.یعنی نتوانستیم بخریم و آن مدت اصلاً غذای پختنی نخوردیم.
این شروع زندگی ما بود.به سبک زندگی شهدا...
(شهید همت)
- ۹۶/۰۶/۰۴